---
گر بنا باشددلم را جز تو ابادش کنم... این دل... ویران... همان ویران بماند... بهتر است ❤❤❤ مادرم یادم داد اما من فراموش کردم م چگونه گره کفشم را باز کنم هربار که گره میخورد مادرم را صدا میزدم حالا که نگاهم به نگاهت گره خورد تکلیف چیست؟میمانی؟یا مادرم را صدا کنم؟ عرضی نیست جان جانان فقط خواستم بگویم هنوز هم در خیالم میپرورانمت خواستم بگویم هنوز نتوانستم لبخندهایت ک سوراخ میکرد این قلب عاشق را از یاد ببرم هنوز نتوانستم چشمانت را بیاد نیاورم تا ارام نگیرم هنوز... جانان٬هنوز هوایت را نفس میکشم عشق ک باشه ابی مشکی سبز و قهوه ای فرقی نداره دیگ برات دلنشین و خوب از نظرت فقط رنگ چشمای عشقت میشه و بس... با عشق تاره میفهمی کل زیبایی دنیا گاهی خلاصه میشه توی دو تا چشم قهوه ای معمولی میتوانی از دوست داشتنم بگذری؟دوست داشتن ک خیابان نیست تاکسی بگیری بنشینی پیشانیت را به شیشه بچسبانی آه بکشی و برگردی پیش از آن...با دوست داشتنم کنار بیا... مثل پیرمرد ها که با لرزش دست هایشان کنار می ایند... حافظ چ امیدوارانه میگوید :یوسف گمگشده باز اید به کنعان غم مخور... یوسف من٬صدای مرا اگر میشنوی حرمت حافظ را نگه دار... دلم برای تویی تنگ است که نمیدانی ک نمیپرسی حال دلت چطور است؟ که من بگویم:تو که هستی خوب است عالیست بهتر از این نخواهد شد دلم برای تویی تنگ است که ارام خوابیده ای ک نمیدانی چه عذابیست به شوق دیدنت در خواب بی خواب شدن یعنی چه... درنگاهت چیزیست ک نمیدانم چیست؟ مثل ارامش بعد از یک غم. مثل پیداشدن یک لبخند. مثل بوی نم بعد از باران❤ درنگاهت چیزیست ک نمیدانم چیست؟ من به آن محتاجم!!!! ببخشید اجازه هست... ؟ بانوی شعرهای شما باشیم اقا... ؟ و بهانه ی تا نیمه های شب بیداری اتان... ؟ اجازه هست اقا... ؟کمی توی شعرهایت قدم بزنم... ؟ و گیسو کمند بیت پنجم آن غزل باشم...؟ راستی اقا اجازه هست مال خود خودشما بشوم... ؟ خانوم خونه اتان؟راستی برای عصرهای دلگیرت`کسی نمیخواهی چای بریزد ک چاشنی اش هم شعرهایم باشد برای غروب های بهاری ات همقدمی همراهی نمیخواهی... ؟ اصلا اجازه هست اقا...عاشق شما بشوم... ؟
✖ قــالـِـبــ ـهـاے مُـصـطََـفـے ✖ |